- قادر شدن
- توانا گشتن توانا شدن توانایی یافتن
معنی قادر شدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سر زدن، فرسته شدن سر زدن صدور یافتن ناشی شدن، فرستاده شدن (جنس)
استقرار یافتن مستقر شدن مکانت یافتن
قهقراء، عقب عقب رفتن
پدیدار شدن
آب سیاه آوردن عضوی از بدن
اتفاق افتادن، پیدا شدن، واقع گردیدن
پدید آمدن ظاهر شدن، موجود شدن تولید گشتن
داخل شدن، وارد شدن
بگردش انداختن (مدرسه را دایر کرد)، آباد کردن معمور کردن
آباد و معمور گشتن
آماده شدن، حضور یافتن
ثابت و استوار شدن، محکم شدن
کنایه از پابرجا شدن، استوار شدن
آشکار گشتن، نمایان شدن
کنایه از تحقق یافتن
کنایه از تحقق یافتن
تنگ دل شدن، اندوهگین شدن، تیره و تار شدن
رخ دادن، روی دادن، اتفاق افتادن، پیدا شدن، پدید آمدن
رسم شدن، معمول شدن
در علم زیست شناسی قاعده شدن زن، حائض شدن
در علم زیست شناسی قاعده شدن زن، حائض شدن
آشکار شدن نمایان گشتن، سهیستن پیدا گشتن وغستن هوختن هوخیدن در جمع آفتابی شدن ظاهر گردیدن بنگرید به ظاهر شدن
شنیکیدن ساز وار گشتن
خو گر شدن، رواگ پذیرفتن، دشتان شدن خوی کسی شدن (امری و عملی) ملکه شدن، رسم شدن معمول شدن، حایض گشتن زن قاعده شدن زن
سخنگو، گشاده زبان
توانا بودن، توانستن
در هم شدن، درگیر شدن مخلوط شدن در هم شدن
مخلوط شدن، بیکدیگر پیچیدن دو تن کشتی گیر مقابل سوار شدن
برنده شدن برندگی در رفتار، آور داشتن (آور یقین) قطع حاصل کردن یقین کردن
خرسند گشتن خرسند شدن به بهره خویش کم خواستن راضی شدن ببهره خود خردسند گشتن
پنهان شدن
لاغرگشتن نحیف شدن
آبله گرفتن، آبله وار شدن دچار آبله شدن: نه مه غذای فرزند از خون حیض باشد پس آبله ش بر آید صورت شود مجدر. (خاقانی)، بشکل آبله در آمدن: خاک بارگاه بر تقبیل شفاه مجدر شد
تیره شدن، دلگران شدن
عود کردن بحالت اول: (حبط واسر شدن جراحت)